Its me

این شور که در سر است ما را ... وقتی برود که سر نباشد

Its me

این شور که در سر است ما را ... وقتی برود که سر نباشد


گفت : یه روزی ، یه جایی ، یه دقیقه ای خودت رو باز پیدا میکنی و 

اون موقع یا لبخند میزنی یا اشک میریزی ... ( نرودا) 

من اما داشتم به این فکر میکردم که هر لحظه بیش از پیش دارم خودمو گم

 میکنم و برای پیدا کردن خودم به بیشتر از یک روز نیاز دارم .. فکر میکنم آن

 لحظه نه فقط لبخند میزنم بلکه خیلی تلخ گریه میکنم و آن هم به دلیل عمری که

 گذشت اما وجودی که نبود... چه بسا حس خوب لبخندم چندین برابر اشک

 هایم می ارزد ؛ چرا که هیچ چیز بدتر از گم کردن و بلاتکلیفی نیست



+ وقتی نتوانست حس بدی که از دیگران دریافت میکند را از خود دور کند ؛ 

تصمیم گرفت خودش انقدر دور شود که هیچ چیز ازار دهنده ای نتواند به او

 نزدیک شود . 



اما ندیدنش بهتره از نبودنش ... 




بی تو 

نه بوی خاک نجاتم داد 

نه شمارش ستاره ها تسکینم 

چرا صدایم کردی ؟ 



در روانشناسی وجودی چهار تجربه است که آگاهی برای آنکه زندگی اصیل بیابد، لازم است نسبتش را با آنها پیدا کند؛ «تنهایی، پوچی، مرگ و آزادی»


تنهایی وجودی اما "تنها ماندن" نیست
طرد شدن نیست
با خود بودن است.
"تنها بودن" است


پوچی وجودی بی معنایی نیست
نامعنایی است
یعنی نیاز به معنا کردن بودن نیست.

مواجهه با مرگ نه مرگ خواهی و نه "مرگ اندیشی" و اشتغال ذهنی به مرگ است.
"مرگ آگاهی" است. 
فهم مرگ چونان زمینه زندگی است.


و سرانجام برآمد همه این تجربه ها، آزادی است. 
آزادی، مجبور نبودن برای در بند یا رها بودن است نه الزام به الزام نداشتن.
درجه آزادی به میزان داشتن امکانها نیست به میزان تحقق امکانها و ساختن شادی است.


مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک ..؟ 


آن کس که تو را ندارد،چه دارد؟ و آن کسی که تو را پیدا کرد، چه ندارد؟




امروز دو هفته است که برای کنکور نخوندم و شاید دلیل قانع کنندش این باشه که
 الان امتحان نوبت اول دارم و نمیتونم به هر دو برسم ... . 
امروز دو هفته است که هیچ پیشرفت تحصیلی تو خودم ندیدم و آزمون جمعه رو به خاطر امتحان ریاضی نرفتم 
تازه داشتم پیشرفت میکردم و تراز هامو میبردم بالا ، برنامم جور شده بود و خوشحال بودم ، اما دوباره ... و حقیقت اینه که اگر اینجوری پیش بره ؛ امسال هیچ نتیجه خوبی نمیتونم بگیرم . 
حدودا پنج ماه بیشتر فرصت ندارم و ذهنم واقعا آشفته شده  . هر بار و هر بار دارم به این فکر میکنم اگر امسال نتیجه دلخواهم رو نداشتم چطور میتونم برای یک سال پشت کنکور بودن خودم رو قانع کنم ؛ در صورتی که نتیجه سال بعد هم مشخص نیست .. و جوابی که به خودم میدم اینه که دوازده سال سخت تلاش کردم برای اول شدن ، برای موفق شدن ، برای خوشحال کردن خودم و خانواده ،  چه شب هایی که نخوابیدم و حسرت یک ساعت خواب اروم رو داشتم و واقعیت اینه که من به اول بودن ، به تحسین شدن عادت کردم و نمیتونم این امتحان رو ببازم ، اگر این اتفاق بیفته مطمئنم ضربه خیلی بدی میخورم و این اندک اعتمادی که نسبت به خودم دارم از بین میره و بی انگیزه بودن و مثل یک علف هرز بدون فایده بودن دور تا دورم رو فرا میگیره 
نمیتونم اینده ای که برای خودم تو ذهنم دارم رو عملی کنم 
نمیتونم مستقل باشم ،نمیتونم کسی رو خوشحال کنم ؛ چون خودم خوشحال نیستم ، نمیتونم در بین بقیه حس خوبی به مفید بودن داشته باشم و به معنای واقعی کلمه بازنده ؛ تمام چیزی که دارم و حتی ندارم رو میبازم و چشم های امیدی که به سمتم هست رو کور میکنم و خوشحالی خانواده و پدر عزیزم و تمام زحمت هایی که مامان برام کشیده تباه میشه 
و من اینو نمیخوام 
من باید بتونم و تنها یک سال فرصت دارم و این یک سال میتونه تمام موفقیت ها و انتظاراتی که از خودم دارم و دیگران ازم دارن رو در پی داشته باشه ... . و اگر قرار باشه یک درصد احتمال بدم که نمیتونم به خواستم برسم ؛ هیچ وقت بین این مردم باقی نمیمونم چون توانایی بی تفاوت بودن به مسائل پیش اومده و شکست برام غیر قابل تحمل هست . 
حتی فکر میکنم من میتونم طی این پنج ماه سخت تلاش کنم اما  نتیجه دلخواهم رو بگیرم ؛ برای عملی کردن این مورد فقط به یک تأیید قوی نیاز دارم...  

 
 


جان هر زنده دلی زنده به جان دگریست ...




در رویایم عشق را دیدم

دنبال انسان مى گشت

بیدار شدم

انسان را دیدم

دنبال عشق مى گشت

تمام دنیا را خواستم بغل کنم

دستهایم به هم نرسید


ازدمیر_آصف



استرس ، فقط اونجا که صدای قلبت رو خودت هم میشنوی ... فقط اونجا که بر خلاف بقیه که باعث میشه بیشتر و با سرعت بیشتری بخونن ؛ تصمیم میگیری دیگه ادامه ندی .. :( . فقط اونجا که از زیادی بودنش ، حالت تهوّع میگیری .. یه چی تو مایه های پریود شدن قلبت و ذهنت  ؛ به همون اندازه مزخرف و دردناک

 



-اما نیمه شبى من خواهم رفت،

از دنیایى که مال من نیست

از زمینى که بیهوده مرا بدان بسته اند ...

+احمد شاملو