- ۰ نظر
- ۰۴ آبان ۹۶ ، ۰۲:۳۸
این حس تمام و کمال خواهی یه فرد از کجا سر چشمه میگیره ؟
همین که میخوام دوستم ، فقط دوست من باشه ؛ تماما دوستم باشه
نخوام اونو با کسی شریک شم ، نخوام ترس از دست دادنشو داشته باشم
نخوام یه لحظه بترسم از اینکه ممکنه با اون خوب تر از من باشه
ترس از محدودیت نباشه ، من میگم برای هر کسی ، جدا از بقیه باشم ...
میتونی انقدر خوب باشی که نزاری این حس ترس رو تجربه کنم با وجود اینکه
نفر سومی هم باشه ؟
طرف دیگه قضیه اینه که دوس ندارم نَفَر دوم یه نفر دیگه باشم .. عجیبه...
چه جوری میشه حس خوبی داشت وقتی بدونی این خوبی ها
این حس خوب ، این نگاه ها، همین لبخند ها و همین حرفا رو به نفر
اول هم زده ؟ سعی کردم نزارم که رابطم با دوستانم شبیه هم باشه
هیچ حرف مشترکی نزنم هیچ حس مشترکی نداشته باشم ،
چون حتی اگه خودم هم بخوام، هیچکدوم اونا شبیه هم نیستن .
میدونم اونقدر دیر هست که نمیتونم نفر اول کسی باشم ،ولی به جاش
اونقدر میتونم متفاوت رفتار کنم که همیشه بتونی نفر اول من باشی ..
به دلایلی حالم بسیار خوش است آنتون عزیز و خواستم فقط همین را به تو بگویم
نمیدانم چرا . چنان اشتیاق شدیدی در وجود برای شاد زیستن و فهم و
احساس کردن همه چیز ،همه ی زیبایی ها وکلیت و وسعت زندگیهست که نگو
میخواهم به تمامی اطرافیانم لبخند بزنم ،به همه کمک کنم تا پیرامونم
پر از سبکباری و گرما شود. تو که مسخره ام نمیکنی ؟ می فهمی ؟
آه آنتون چقدر دلم میخواهد همین الان با تو باشم !
به من بگو آیا ما حتی قسمت کوچکی از زندگی را میفهمیم ؟
دلبند عزیزترینم - نامه های آنتوان چخوف و اولگا کنیپر
چون همیشه یادم میموند .
یک نفر می آید و جوابی را که به یک نفر دیگر داده ای، به تو پس میدهد.
تازه می فهمی چه گفته ای. نمیدانم تا کی سعی خواهم کرد که بیهوده نگویم و موفق شوم
می دانم که هرگز به آرامش نخواهم رسید .در من نیرویی هست .
نیروی گریز از ابتذال ...و من به خوبی ابتذال زندگی و وجود را احساس می کنم .