و بالاخره فارغ التحصیلی ام رسید
دو هفته است که از اخرین روز مدرسه میگذره و از
روز اخر بگم که مثه بقیه روزها تنها حس میکردم یه امتحان دادم و هنوز بقیه اش
مونده . فکر میکنم خستگی مفرط از امتحان فیزیک بود که نمیذاشت یادم بیاد دوران
مدرسه گذشته و امروز اخرین روز مدرسه است . از جا موندگی از برنامه عکس گرفتن بچه
ها بگم که به خاطر این بود که تا لحظه های اخر امتحان سر جلسه بودم و البته قابل
ذکره که بگم اصلا پشیمون نیستم ، اخه کی دلش میخواد با قیافه ای که یه روز و نصفی
نخوابیده عکس بگیره و یادگاری بمونه ؟ فکر میکنم تو بقیه دوران هم عکس زیادی
گرفتیم که خالی از لطف نیست .
روز بعد اما یادم اومد که اوه من دیگه مدرسه نمیرم
و ممکنه که دلم برای خیلی چیزها و همکلاسی هام تنگ بشه ، همکلاسی هایی که اصلا
شبیه به هم نبودیم ولی کلی خاطره با هم ساخته بودیم ، کلی به هم عادت کرده بودیم و
واقعا فکر میکنین اینکه با کسی هم تفاهم نداشته باشین و شبیه نباشین دیگه دلتنگ هم
نمیشین ؟ به نظر من که نه ، دقیقا به همون دلایلی که گفتم ادم دلش تنگ میشه ...
تقریبا دو هفته دیکه به کنکور مونده و الان اون
حسی که میگه کاش بیشتر خونده بودم داره اذیتم میکنه و اینکه قراره چی بشه رو من
واقعا نمیدونم و این برام ترسناکه...
و چقد دلم پره از این نظام اموزشی به هم ریخته و
اوضاع اشفته
از این رمضون بگم که نمیدونم اصلا چه جوری گذشت
و پس فردا عیده ... به همین راحتی :)
امشب که داشتم وبلاگ رو میخوندم دیدم چه دنیای
خوبی داشتم با این نوشته ها
و برای همین تصمیم گرفتم به طور مرتب پست آپ کنم
- ۰ نظر
- ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۱۹