Its me

این شور که در سر است ما را ... وقتی برود که سر نباشد

Its me

این شور که در سر است ما را ... وقتی برود که سر نباشد

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است


امتیازنهایی اولین فیلمی بود که تصمیم گرفتم از کارگردان نامدار، وودی الن ببینم . الن فیلم را در نمایش نهایت بی رحمی زندگی ساخته بود ... فیلمی واقع گرایانه در خصوص مسایلی چون عشق ، دروغ ، خیانت ، عدالت و شانس ... شانسی که سر انجام موجب فرار و یا شاید رستگاری از تمام خرابکاری های به وجود امده شده بود . شانسی که حتی مفهوم عدالت را نیز کنار میزند و من فکر میکنم عدالت درهیچ کجای فیلم دیده نمیشد ، شاید که عدالت میتواند تنها یک آرزوی بشری باشد ... . بنابراین ممکن است همانند فیلم به سبب شانسی که ردی از عدالت در آن دیده نمیشود گناه کاری بی گناه شود و بی گناهی بی سبب مجازات شود ، حتی اینکه به قیمت جانش تمام شود .همه ی صحنه های فیلم حاکی از شانس است : آشنایی کریس با کلویی و نولا ، دیدار نولا در نمایشگاه و بارداری ان دو و...

اما کارگردان در این میان تنها بر روی حادثه حلقه زوم می کند.چرا؟ شاید مقصود او تمرکز بر روی دقایقی از زندگی است که از چشم ما دور میماند . تمام اتفاقاتی که در فیلم رخ میدهد زندگی کریس را تحت تاثیر قرار میدهد اما چون روندی آرام دارد و نیز مهم تر اینکه پیش چشم خودش رخ میدهد از اهمیت و تاثیر و توجه لحظه ای ان کم میشود  ... و ما تمام شانسی را که فیلم از ان حرف میزند را بر دوش سکانس حلقه میگذاریم . 

این گونه اتفاقات کوچک پنهانی میتواند سبب تغییر بسیاری از سرنوشت ها شود و نمود یک جهان ترسناک باشد چرا که فکر میکنم هر کس این قسمت از زندگی را درک کند که بخش حدودا  بزرگی از ان بر عهده شانس است با این واقعیت کنار امده و ترجیح میدهد در اکثر زمان ممکن خوش شانس باشد تا اینکه خوبی ها و حقیقت را انتخاب کند . و این ترسناک بودن جهان از انجا منشا میگیرد که متوجه میشی چیز های زیادی غیر قابل کنترل هستند .

دو سکانس محبوب و به یاد ماندنی فیلم از نظر من سکانس حلقه و سکانس ابتدایی فیلم بود که در بازی تنیس  توپ بالای تور قرار معلق قرار میگیرد و به مدد شانس شما از تور رد میشود و شما برنده میشوید و ... و یا شانس به شما پشت کرده و شما میبازید !

و دیالوگ مود علاقه : «می دونی ، من اهمیت نمی دم که موفق باشه، فقط امیدوارم که خوش شانس باشه.»     گفته تام درباره فرزند کریس و کلویی

+ اسکارلت جوهانسون یه بازیگر خیلی جذابه :)))




منچستر کنار دریا یه فیلم بسیار تاثیر گذار از زندگی شخصی هستش که مسیری سخت رو قدم میزنه ، غمگینه ، رنج کشیده اما هنوز هم در اعماق وجودش احساساتی میشه ، کم هست اما هنوز از بین نرفته ... تحولش نه شبیه به فیلم بلکه شبیه به زندگیه . 

حتی نمیشه گفت شبیه به خود زندگی 

گهگاهی میتونه با قدرت صاف بایسته و گردنش رو صاف کنه و سوار بر قایق از وزیدن باد لذت ببره یا اینکه با یه توپ تنیس تو همون سر بالایی های زندگی و رها کردنش ، رسیدن به آرامشی در دریا ، ماهی گیری ، شبیه خودمون ... شبیه یه آدم .. 



تو یکی از انسانی ترین صحنه های فیلم :

زن به همسر سابقش میگه : «نباید آن حرف‌ها را به تو می‌زدم. دلم شکسته بود و همیشه شکسته خواهد ماند. اما خب دل تو هم شکسته بود.»

درکِ دردناکِ شخص دیگه زمان می‌برد. باید ماشین رو پارک کنی، خاموشش کنی، پیاده بشی، و مثل عابری ساده روبروی‌ شخص دردمند بایستی.

 به نظرم هیچ عبارتی انسانی‌تر از این نیست: تو هم حق داشتی..



{ گاهی اوقات تنها چیزی که باعث میشه در مقابل دیگران آروم بشم همین جمله است :  اونم حق داشت...
چقدر اب و هوای خوبی داشت 😊 ابری .. و بازی خیلییی خوب
Casey Afflecدر نقش Lee
}



تو میتونی به خاطر بلاهایی که به سرت اومده مثل یه حیوون درنده عصبانی باشی 
میتونی از سرنوشتت متنفر باشی 
ولی وقتی به آخر خط میرسی ؛ مجبوری تسلیم بشی ..! 

و این جمله قدرتمند :  خنده داره ، بعضی وقتا آدمایی تو زندگیت بودن که سخت به یاد میاریشون ولی بیشترین تاثیرات رو داشتن 

{ این فیلم عالی بود ... چه سکانس هایی ، چه صحنه های زیبایی ، چه پیام های خوبی ، مونولوگ ها و دیالوگ ها و عجب موسیقی خوبی ... فکر میکردم تو هر لحظه فیلم دارم زندگی میکنم 
بعد از se7en ، این دومین فیلمی بود که از دیوید فینچر میبینم و این کارگردان معرکه است
و هر بار منو شگفت زده میکنه و مایلم کارای بیشتری رو ازش دنبال کنم... بدون اینکه درباره این فیلم و بازیگراش چیزی بدونم رفتم سراغش و طی فیلم روند جوون شدن شخصیت اصلی جالب بود و کم کم به خودم میگفتم چقدر شبیه برد پیت هستش ... نهایتا فهمیدم طرف خود برد پیته :)
 و بغض آخر فیلم 😓 ... } 





+ تو با همه دخترایی که میشناسم فرق داری ! 
_ تو خیلی دختر میشناسی ؟ 
+ اره خب ، ادم باهاشون برخورد میکنه 
اما بزار خیالت رو راحت کنم ؛ آدم باید خیلی شانس بیاره که
با یکی مثل تو زندگی کنه 


احسان (صابر ابر): میدونی از این همه بدبختی چجوری خلاص میشیم مامان؟
یه شب یه شام ِ درست حسابی بپزی بخوریم، بعد سرِ فرصت همهٔ درزای درو پنجره هارو ببندیم، یکیمون شیر گازو باز کنه، بریم بخوابیم؛ صُب نشده همهٔ درد سرامون پریده..

اینجا بدونِ من | 1389 | بهرام توکلی

{ شاهکار این فیلم داستان خوب و شنیدنیش بود که برگرفته از نمایشنامه باغ وحش شیشه ای اثر تنسی ویلیامز نمایشنامه نویس آمریکایی بود که به نظر من خیلی زیبا با بافت فرهنگی ایران به اجرا در اومده  ،  بازی بانو معتمد آریا که واقعا خیلی خوب بازی کردن و نگار جواهریان و صابر ابر و پارسا پیروزفر ... . و اما پایان داستان ختم به خیر شدن کل ماجرا یا توهم احسان ؟ }

+ چقد صدای نگار جواهریان قشنگه ؛ دوس داری همش کنار گوشت حرف بزنه 
و درباره اسم فیلم : باید بگم هر بار که بهش فکر میکنم  بی دلیل ناراحت میشم
+اینجا بدون من ؟  _ اینجا بدون تو 



داستان روایت اشتیاق جوانی رویا پرداز است که تنهاست و تشنه همنفسی با دمسازی. بی نوا چنان سرگشته است و با حرمان دست به گریبان که در دیوارها، در و پنجره خانه های شهر دوست می جوید و با آنها راز دل می گوید. او در پترزبورگ به دنبال گمشده ای که با او هم زبانی کند به هر سو می پوید تا عاقبت در کنار آبراه با دختری گریان که او نیز عاشقی شیدا و تنهاست آشنا می شود و ... 

نوشته فئودور داستایوفسکی 

بخش های خوب کتاب : 

‏وای ناستنکا تنها ماندن سخت محزون خواهد بود محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری هیچ هیچ هیچ زیرا آنچه بر باد رفته چیزی نبوده است.هیچ یک هیچ احمقانه و بی معنی ،انگار همه خواب بوده است ..


ولی آیا من آزردگی ام را به یاد می آورم، ناستنکا؟ آیا بر آینه روشن و مصفای سعادت تو ابری تیره می پسندم؟ آیا در دل تو تلخی ملامت و افسونِ افسوس می دمم و آن را از ندامتهای پنهانی آزرده می خواهم و آرزو میکنم که لحظات شادکامی ات را با اندوه بر آشوبم و آیا لطافت گل های مهری که تو جعد گیسوانِ سیاهت را با آن ها آراستی که با او به زیر تاج ازدواج بپیوندی پژمرده می خواهم؟ نه هرگز،هرگز و صد بار هرگز. آرزو میکنم که آسمان سعادتت همیشه نورانی باشد و لبخند شیرینت همیشه روشن و مصفا باشد و تو را برای آن دقیقه شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدرشناس بخشیدی دعا می کنم.
خدای من، یک دقیقه تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟...."


فیلمی که بر اساس همین داستان ساخته شده رو در پست های بعد میزارم ...



یکی از زیباترین فیلم هایی که اخیرا دیدم فیلم The Truman sho بود 
مباحث مهمی در فیلم مطرح شده بود که از این نظر دونستنش خالی از لطف نیست و البته بازی بی نظیر جیم کری و کارگردانی پیتر ویر  
مفاهیمی مثل آزادی یا اسارت بشر ، خود آگاهی ، قدرت اختیار و اراده ، افکاری که درون انسان ها شکل میگیره ، آیا انسان توسط یک نیرو خارجی یا ماورایی کنترل میشه ؟ و نقش مهم رسانه در کنترل افراد و شاید ناخوداگاه اونا .. رنج ندانستن و مطمئن نبودن و ...  و آیا
 عشق میتونه ردپایی کمک کننده داشته باشه ؟ هر چقدر بخوام مسئله رو باز کنم فکر میکنم که لذت دیدنش رو کم میکنه 



{ گاهی اوقات حس میکنم دقیقا مثه ترومن زندگی میکنم ، جایی که همه ، همه چیو میدونن و همه چی کنترل شده است 👀

میدونی؟ حتی یک نظریه ای هست که میگه ماحتی نمیتونیم ادعا کنیم که خودمون فکر میکنیم.

ظاهراً فکر کرده میشیم!  + خداحافظ گری کوپر  }


که می‌آید به سر وقت دل ما جز پریشانی؟

که می‌پرسد به غیر از سیل، راه منزل ما را؟


صائب تبریزی



نفس فیلمی بود که دیالوگ یا سکانس برتری نداشت 

با وجود این کششی رو ایجاد کرد که بدون ذره ای کسل شدن بتونم تمامش کنم 

دیدنش خالی از لطف نیست واقعا . هر چند حرفه ای نیستم  

+نفس _ نرگس آبیار


+mehdi_yarrahi_nafas 




میدونم که فکر می کنی اون با بقیه فرق داشته، اما من اینطور فکر نمی کنم...
فکر می کنم تو فقط خاطرات خوب رو به یاد میاری
دفعه بعد که به گذشته نگاه کردی
فکر کنم بهتر باشه که بهتر نگاه کنی...


به نظرم نیازه که هر کسی ، یه همچین خواهری داشته باشه ؛ مثه خواهر من :)  



+ اینجا هشت ساله شبا تصمیم میگیرن 
زندگی رو عوض کنند 
صبحا یادشون میره .


+ اینجا کسی عوض بشو نیست 
اینجا همه چی ادامه داره 
هر یه جمله آدم ها به هم ، یه داستان پشتش داره ...


+داداش ابد و یک روز یعنی چی؟ 
_یعنی کل عمرتو تو زندونی، حبس ابد که بهت بخوره ممکنه عفو بخوره بهت بعد دهـ پونزده سال آزاد بشی،‌ ولی ابد و یک روز که بهت بخوره، امکان نداره آزاد بشی. یه روز بعد مرگت آزادت میکنن.