Its me

این شور که در سر است ما را ... وقتی برود که سر نباشد

Its me

این شور که در سر است ما را ... وقتی برود که سر نباشد


ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم، بگذار بگویند غیر منطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می‌ارزد که خودمان باشیم. تا زمانی که رفتار ما و تصمیم‌ های ما به کسی آسیبی نمیزند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم. چقدر زندگی‌ ها که با این توضیح خواستن‌ ها و تلاش‌ های بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته‌اند...


+اریک فروم

{ جناب فروم ، اجازه هست مورد های استثنا رو هم در نظر بگیریم ؟ :) }  



تو میتونی به خاطر بلاهایی که به سرت اومده مثل یه حیوون درنده عصبانی باشی 
میتونی از سرنوشتت متنفر باشی 
ولی وقتی به آخر خط میرسی ؛ مجبوری تسلیم بشی ..! 

و این جمله قدرتمند :  خنده داره ، بعضی وقتا آدمایی تو زندگیت بودن که سخت به یاد میاریشون ولی بیشترین تاثیرات رو داشتن 

{ این فیلم عالی بود ... چه سکانس هایی ، چه صحنه های زیبایی ، چه پیام های خوبی ، مونولوگ ها و دیالوگ ها و عجب موسیقی خوبی ... فکر میکردم تو هر لحظه فیلم دارم زندگی میکنم 
بعد از se7en ، این دومین فیلمی بود که از دیوید فینچر میبینم و این کارگردان معرکه است
و هر بار منو شگفت زده میکنه و مایلم کارای بیشتری رو ازش دنبال کنم... بدون اینکه درباره این فیلم و بازیگراش چیزی بدونم رفتم سراغش و طی فیلم روند جوون شدن شخصیت اصلی جالب بود و کم کم به خودم میگفتم چقدر شبیه برد پیت هستش ... نهایتا فهمیدم طرف خود برد پیته :)
 و بغض آخر فیلم 😓 ... } 


دلتنگی بد دردیه ... بدتر از اون درد بی خبریه ..



او خسته بود 
خسته از هر چیزی که بود و نبود 
خسته از اینکه چرا نمیتوانست افکارش را صادقانه به زبان بیاورد ، از صرف انرژی برای تزیین حرفا و چهره اش وقت صحبت کردن با دیگران خسته بود و همین دلیلی شده بود تا کمتر بخواهد که با افراد بیشتری ارتباط داشته باشد و همواره دوست داشت تعدادشان ثابت بماند  
نمیدانست به خاطر جسارت و جرات نداشتن خودش بود یا اینکه عاقلانه بود که چنین رفتاری داشته باشد ؛ چون شاید پذیرش اطرافیانش در مواجه با واقعیت های ذهنی او پایین تر بود . 
خسته از اینکه در عین نزدیکی به پدر و مادر و خانواده اش دلتنگشان بود و چرا نمیتوانست احساساتش را به راحتی بروز دهد و در خلوت خود اعتراف میکرد که چقدر دوستشان دارد و ترس از دست دادنشان همچنان ذهن او را قبل خواب درگیر میکند .
خسته از آن که چرا خجالت میکشید که حتی در خلوت خودش اعتراف کند ناراحت است ؛ چرا که فکر میکرد هیچ کمبودی در زندگی اش احساس نمیکند و این ناراحت بودن احساس تلقینی بیش نیست . خسته از اینکه حتی دلیل ناراحتی خود را به طور دقیق نمیدانست و همچنان سردرگم بود ، او حتی نمیخواست نام ناراحتی را برایش انتخاب کند اما از جست و جوی واژه بهتر هم دست کشیده بود . خسته از اینکه نمیدانست چه میخواهد و چرا میخواهد 
و از آخرین باری که نتیجه گیری کرده بود با خود گفت : 
در زندگی از هیچ چیز ، هیچ گریزی نیست ... :(   




حد پروازم نگاه توست  

بالم را نگیر 



زندگی وارسی نشده ، هیچ وقت سزاوار زیستن نیست ...






+ تو با همه دخترایی که میشناسم فرق داری ! 
_ تو خیلی دختر میشناسی ؟ 
+ اره خب ، ادم باهاشون برخورد میکنه 
اما بزار خیالت رو راحت کنم ؛ آدم باید خیلی شانس بیاره که
با یکی مثل تو زندگی کنه 


احسان (صابر ابر): میدونی از این همه بدبختی چجوری خلاص میشیم مامان؟
یه شب یه شام ِ درست حسابی بپزی بخوریم، بعد سرِ فرصت همهٔ درزای درو پنجره هارو ببندیم، یکیمون شیر گازو باز کنه، بریم بخوابیم؛ صُب نشده همهٔ درد سرامون پریده..

اینجا بدونِ من | 1389 | بهرام توکلی

{ شاهکار این فیلم داستان خوب و شنیدنیش بود که برگرفته از نمایشنامه باغ وحش شیشه ای اثر تنسی ویلیامز نمایشنامه نویس آمریکایی بود که به نظر من خیلی زیبا با بافت فرهنگی ایران به اجرا در اومده  ،  بازی بانو معتمد آریا که واقعا خیلی خوب بازی کردن و نگار جواهریان و صابر ابر و پارسا پیروزفر ... . و اما پایان داستان ختم به خیر شدن کل ماجرا یا توهم احسان ؟ }

+ چقد صدای نگار جواهریان قشنگه ؛ دوس داری همش کنار گوشت حرف بزنه 
و درباره اسم فیلم : باید بگم هر بار که بهش فکر میکنم  بی دلیل ناراحت میشم
+اینجا بدون من ؟  _ اینجا بدون تو 




ولی، گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست
نه در حضور غریبه
نه کنجِ خلوتِ خود
گریستن نتوانستم

 که آفتاب بیاید

نیامد...

+رضا_براهنی



آزادی بدون قبول تعهد که آزادی نیست . آزادی تو خالی ، تهی ، بی محتوا ، آزادی که جرات انتخاب نداره ، آزادی متزلزل ، آزادی احتیاطی به چه درد می خوره ؟ مردها بیشتر در رویای آزادی هستن ولی کمتر به کارش می برن ، با دقت توی قفسه نگهش می دارن تا خاک بخوره.

آزادیم خشک میشه، میپوسه و قبل از اونا میمیره. مرداها واسه خودشون داستان میبافن: یک جور دیگه ای زندگی میکنن و برای خودشون یک چیز دیگه ای تعریف میکنن!

برای خودشون شاعرانه و بی سر و صدا یک زندگی دوگانه میسازن: یک زندگی مرموز، مطلوب، رویایی !

همون وقتی که در آغوشت برای هزارمین بار خوشبختی رو احساس میکردم، بازم خودمو شیری میدیدم که قادر به تسخیر هر زنیه. حتی همون روزی که این آپارتمانو میخریدیم تو سرم هوای رفتن بود!

وقتی رو زمینم فکر میکنم دریانوردم و وقتی تو دریام دنبال ساخت ساز تو خشکیم. وقتی عاشقتم از قید و بند گریزونم، وقتی مزدوجم از وفاداری بی زار..


+ اریک امانوئل اشمیت _ خرده جنایت های زن و شوهری {  کتاب خوب و کم حجم :) تو یه روز تموم میکنیش و راضی میشی  } 



کلما أردت أن أقول احبک ، خرجت کیف حالک ؟ 
و أنا کیف حالک جدا...

هر بار که تصمیم گرفتم به تو بگویم دوستت دارم 
گفتم " حالت چطوره " ؟ 
و من تو رو خیلی "حالت چطوره " 

+ چه روند جالبی 🤷🏻‍♀️