Its me

این شور که در سر است ما را ... وقتی برود که سر نباشد

Its me

این شور که در سر است ما را ... وقتی برود که سر نباشد


این آدمایی که میدونن کجا خودشون رو بزنن به نفهمی ، خیلی آدمای فهمیده ای هستن اینا همونایی هستن که تنهایی رو ازت میگیرن ولی همراهیت نمیکنن ، اینجاست که تنها تر از تنهایی خودت میشی  ؛ از این آدما دوری کنید 


سهم من چیست جز سکوت و سکوت

«من ِ» خود را به دست من دادن

هر شب از درد زندگی مردن

به همین حسّ خوب تن دادن

+ سید مهدی موسوی 


{ مهدی موسوی بدبختیست } 


یکی از زیباترین فیلم هایی که اخیرا دیدم فیلم The Truman sho بود 
مباحث مهمی در فیلم مطرح شده بود که از این نظر دونستنش خالی از لطف نیست و البته بازی بی نظیر جیم کری و کارگردانی پیتر ویر  
مفاهیمی مثل آزادی یا اسارت بشر ، خود آگاهی ، قدرت اختیار و اراده ، افکاری که درون انسان ها شکل میگیره ، آیا انسان توسط یک نیرو خارجی یا ماورایی کنترل میشه ؟ و نقش مهم رسانه در کنترل افراد و شاید ناخوداگاه اونا .. رنج ندانستن و مطمئن نبودن و ...  و آیا
 عشق میتونه ردپایی کمک کننده داشته باشه ؟ هر چقدر بخوام مسئله رو باز کنم فکر میکنم که لذت دیدنش رو کم میکنه 



{ گاهی اوقات حس میکنم دقیقا مثه ترومن زندگی میکنم ، جایی که همه ، همه چیو میدونن و همه چی کنترل شده است 👀

میدونی؟ حتی یک نظریه ای هست که میگه ماحتی نمیتونیم ادعا کنیم که خودمون فکر میکنیم.

ظاهراً فکر کرده میشیم!  + خداحافظ گری کوپر  }



چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی


ز تو دارم این غمِ خوش به جهان ازا ین چه خوشتر

تو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی


+هوشنگ ابتهاج


+az to hichvaght nmiranjam_Hami

وقتی چیزی را می شنویم یا میخوانیم
و از شنیدن یا خواندنش لذت میبریم
نیازمند کسی هستیم که آن خوانده یا شنیده را با او در میان بگذاریم.
این یکی از نیازهای پایه ای انسان است
و عمیق ترین رابطه ی عاطفی ما
با کسی است که این نیاز را
بیش از دیگران برای ما تامین میکند..

+مایلز فرانکلین

برای این ‌که دو نفر برای هم خوب باشند، هر کدام باید ابتدا برای خود خوب باشد. تا موقعی که متوجه تنهایی خود نشویم، از دیگری به عنوان سپری در مقابل تنهایی استفاده می‌کنیم. 


اروین د یالوم

وقتی نیچه گریست


{ کِی بشه این شاهکار یالوم رو بخونم نمیدونم اما بالاخره میخونمش ، یالوم یکی از بهترین های منه :) } 


که می‌آید به سر وقت دل ما جز پریشانی؟

که می‌پرسد به غیر از سیل، راه منزل ما را؟


صائب تبریزی



نفس فیلمی بود که دیالوگ یا سکانس برتری نداشت 

با وجود این کششی رو ایجاد کرد که بدون ذره ای کسل شدن بتونم تمامش کنم 

دیدنش خالی از لطف نیست واقعا . هر چند حرفه ای نیستم  

+نفس _ نرگس آبیار


+mehdi_yarrahi_nafas 


یکی از آقای کوینر پرسید، خدایی وجود دارد یا نه؟
آقای کوینر گفت: به تو توصیه می کنم در این باب تأمل کن که آیا رفتارت با دانستن جواب این سوال تغییر خواهد کرد یا نه..اگر تغییر نکرد این پرسش خود به خود منتفی است. اگر تغییر کرد دستِ کم می توانم کمکت کنم و به تو بگویم :

تو دیگر تصمیم خودت را گرفته ای، تو به یک خدا احتیاج داری !


{ و آیا ما برای خوب بودن به خدا احتیاج داریم ؟ }

 

+داستانک های فلسفی - برتولت برشت



من یه دانش آموز کنکوری هفده ساله هستم 
که مدام در حال تغییر کردنه ، نمیدونم چی درسته چی غلطه 
ایده اینکه وبلاگ داشته باشم خیلی وقته تو ذهنمه اما انگیزه ای برای داشتنش نداشتم
میتونستم این کار رو قبلا انجام بدم اما مطمئن بودم وسط راه جا میزنم و این خوب نیست
اما الان که دارم مینویسم ؛ دقیقا نمیدونم کارم درسته یا نه ، جالبه یا نه ، نیاز هست که
 بنویسم یا ... ، اصلا کسی میخونه ؟ 
انگیزه ام واسه نوشتن این وب این بود که یه ارشیو از چیزایی که خوشم میاد داشته باشم ، بعضی حرفامو بنویسم و وقتی تغییر کردم یا بعد مدتی دوباره خوندمش بدونم چه تغییراتی به وجود اومده . شاید جوگیری باشه که شروع به نوشتنشون کردم و واقعا نیاز نباشه 
ولی حس خوبی به نوشتنش دارم ، نمیخوام این حس رو از خودم دریغ کنم .. 
تصمیم گرفتم ادرس رو به چهارتا از دوستای خوب ، با فکر ، راحت از قضاوتشون بدم ... :))))
ولی دیدم نمیشه ، اونا میتونن از هر متن من یه برداشتی کنن و این حق رو دارن به نظرم ، من باید نهایت سعی رو بکنم که منظورمو به اونا برسونه و اگر نشد فاجعه میشه ؛ چون من از اون دسته از آدما هستم که حرف بقیه و فکر بقیه راجع بهمبرام مهمه 
حتی گاهی اوقات بیشتر از خودم 😣
شاید این اتفاق بیفته ، شاید هم همچنان تصمیم داشته باشم که فقط خودم بخونم و بدونم ؛ چون من از تغییر کردن اگاهم و نمیترسم از اینکه تغییر کنم اما به اینکه بقیه چه نگاهی میتونن به من داشته باشن و قضاوت نکنن ... راستش مطمئن نیستم 
من خیلی وبلاگ میخونم ولی هر وقت متنی تعصبی ، عاشقانه ، خصوصی مثه عقیده هاشون رو میخونم هیچ وقت نشده مستقیم اونو به صاحبش نسبت بدم و سعی کردم فقط خواننده باشم و راجع به نویسنده فکری نکنم 
من میخوام بدونم از دیدگاه من چطوره نه اینکه نویسنده چطور آدمی هستش ... البته همین که نویسنده رو نمیشناسم خیلی تأثیر داره و قول نمیدم دوستام که این متن ها رو میخونن هم بتونن مثه من باشن 🤦🏻‍♀️ 
هیچوقت نخواستم بی منطق و بچگونه رفتار کنم ، خواستم بزرگ باشم ، سنجیده رفتار کنم و از اونجایی که به جز دو نفر ؛ بقیه ادمایی که باهاشون ارتباط دارم از خودم بزرگ تر هستن نمیخواستم احساس کنن که با یکی کوچک تر از خودشون ارتباط دارن .

ترس از قضاوت شدن واقعا سخته ؛ 

به خصوص برای اونایی که برات مهم هستن 





میدونم که فکر می کنی اون با بقیه فرق داشته، اما من اینطور فکر نمی کنم...
فکر می کنم تو فقط خاطرات خوب رو به یاد میاری
دفعه بعد که به گذشته نگاه کردی
فکر کنم بهتر باشه که بهتر نگاه کنی...


به نظرم نیازه که هر کسی ، یه همچین خواهری داشته باشه ؛ مثه خواهر من :)